فکر توام و صحن و سرائی که نداری
داغ حرم و درد بنایی که نداری
له له زده ام تا بنشینم لب حوض و فواره ای و آب نمایی که نداری
زوار تو حیران که چگونه بنشینند
در گوشه ی تنهایی جایی که نداری
کو کهنه رواقی که به قلبم بفشارد
هفتاد و دوتا کرببلایی که نداری
بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را
با محتشم نوحه سرایی که نداری
پس می شکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیه ی لبریز عزایی که نداری
سخت است که معصوم زمین باشی و اما
عمری بخوری چوب خطایی که نداری
ثبت دیدگاه